عجب غروره جان بري دارم..
من مغرورم ..
.خیلی بیشتر از اون که بذارم بفهمی امروز عصر چی کشیدم وقتی هواتو کردم ...
تاحوالی چشمات اومدم و برگشتم!
من مغرورم ...
اونقدر که میتونم فراموشکارترین آدم دنیا باشم و یادم بره دلتنگی داره هرلحظه به جنونم می کشه...
من مغرورم... با عکس توشب و روز میگذرونم ...
من مغرورم ...
اونقدر که تب کنم و حس کنم دنیا به آخرش رسیده اما تو فکرکنی که خوبم!
میشه لطفا روی این شهر بی تو یه خط بکشی؟! روی این ادمه بی حوا؟!
لعنت به من ... به من...
راستی تو که پیدا شدی رو همه اسطوره ها خط کشیدم ... رو همه افسانه ها
... جز تو برای من هیچ حقیقت و نماد و اسطوره ای معنا نداره ...
تو حق نداشتی اینهمه معادله رو بریزی بهم ...
ریختی بهم؟ باشه قبول ...
حالا حق نداری معادله تازه دنیای منو سامان نداده مثل آدمای افسانه ای غیب شی ...
خدایا بهم ریخته دنیایی که در من 27 سال نظمش دادی ... بهم ریخته ...
فقط تو موندی سر جای خودت ... حتی من هم...!!!
عشق هم ... حتی حق و حقوق آدم بودنمون هم...!
چه خبره خدا ... طوفان راه انداختی تو دنیای یه مرد ... من فقط 27 سالمه خدا ... فقط 27 سال!